قرار بود آقا شب جمعه بیاید برای غبار روبی ضریح امام رضا . یعنی بهترین فرصت برای ترور . این خبر محرمانه را یکی از ماموران اطلاعاتی و دوست صمیمی اش بهش داد . سالها منتظر این فرصت طلایی بود تا زهرش را بریزد و انتقامش را از این سید عمامه بر سر بگیرد .
دوبار وقتی که آقا به زیارت آمده بود در دور و اطراف حضور داشت اما نمی توانست به داخل حرم برود و جریان را از نزدیک ببیند . فقط چند خادم دستچین شده و اطلاعاتی که بصورت موروثی این وظیفه را داشتند به همراه امام جمعه و بادنجان دور قاب چین هایش در صحنه بودند و احدی را راه نمی دادند .
اما این بار وضعیت فرق کرده بود و با پا در میانی از ما بهتران شده بود خادم آنجا . نظر همه را با زبر و زرنگی که داشت بخود جلب کرده بود و بعد از مدت کوتاهی با دادن اطلاعات امنیتی یعنی بمبی در پارکینگ حرم امام رضا که خودش کار گذاشته بود جا پایش را سخت و سفت تر کرد و شد معاون حراست آنجا . اعتماد مسئولین به او به حدی بود که در بعضی از موارد که مقامات دانه درشت حکومتی و ائمه جمعه برای زیارت می آمدند ، او افراد را دستچین میکرد و سر پست های حفاظتی می گذاشت .
اما این بار وضعیت فرق کرده بود و با پا در میانی از ما بهتران شده بود خادم آنجا . نظر همه را با زبر و زرنگی که داشت بخود جلب کرده بود و بعد از مدت کوتاهی با دادن اطلاعات امنیتی یعنی بمبی در پارکینگ حرم امام رضا که خودش کار گذاشته بود جا پایش را سخت و سفت تر کرد و شد معاون حراست آنجا . اعتماد مسئولین به او به حدی بود که در بعضی از موارد که مقامات دانه درشت حکومتی و ائمه جمعه برای زیارت می آمدند ، او افراد را دستچین میکرد و سر پست های حفاظتی می گذاشت .
مواد انفجاری را از قبل تهیه کرده بود و در نقطه ای امن پنهان . در ظرف این چند سالی که انتظار می کشید کتابها و روزنامه هایی را که در مورد ترور مطلب نوشته بودند خوانده بود و نقاط ضعف و قوتش را بالا و پایین .