۱۳۹۸ خرداد ۶, دوشنبه

جنگ نعمت است - مهدی یعقوبی هیچ





آفتاب رنگ و رو باخته ای دزدانه از زیر شاخه های درهم ابرهای رهگذر سر بیرون می آورد و رواق غمزده خانه را روشن. چند کبوتر با حالتی مغموم روی بام سرهایشان را زیر پرهایشان فرو برده بودند و در حال خواب و بیداری گربه ای را که در کنار دیوار آنها را می پایید نگاه می کردند.
 روی ایوان در حالی که حواسم به جنب و جوش دو کودکم در حیاط خانه بود چشم دوختم به چهره مهربان مادرم تا از پس سالها آن راز سر به مهری را که بارها قولش را داده بود بمن بگوید.
نعلبکی را برد زیر لبش و چایی اش را که سرد شده بود یکریز سر کشید.
نگاهش را یک آن پر داد به دورهای دور. دانه های عرق را از روی پیشانی اش پاک کرد و لبخندی کمرنگ بر گونه اش درخشید. لبش را که باز کرد دلم ناگهان تاپ تاپ شروع کرد به تپیدن:

-  جنگ لعنتی که شروع شد و بعثی ها هجوم. ما هنوز توی خونه مونده بودیم یعنی راه و چاره دیگه ای نداشتیم. کجا میتونستیم بریم. وقتی که شهر محاصره شد و سربازای تا دندون مسلح دشمن وارد خونه شدن پدر که غافلگیر شده بود آرام و بی صدا اشاره ای کرد بما که خودمونو مخفی کنیم ما هم خودمونو قایم کردیم. بعدش دستاشو برد بالا. سربازای لعنتی با اونکه تسلیم شده بود به سر و سینه اش شلیک کردن. تا خواستم جیغ بکشم مادر که پاش شکسته  بود و با عصا راه می رفت دستاشو گذاشت جلوی دهنم و منو سراسیمه برد زیر زمین مخفی خونه مون.

۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

چگونه شاعر شدم - مهدی یعقوبی



هنوز اولین لقمه برنج را در دهان نگذاشته بودم که ناگاه دایی محمود با صدای بلند رو به فک و فامیلهایم کرد و گفت:
- راسی میدونید امروز روز تولد آقا میلاده
قوم و خویشانم که در دور و بر بشقاب های چرب و نرم نشسته بودند و شکم هایشان قار و قور ، نگاهشان را  پر دادند به سمت و سویم . من هم که آدم خجالتی بودم تبسمی کردم و سرم را انداختم پایین . خواستم دوباره لقمه ای در دهانم بگذارم که باز دایی محمود گفت:
- راسی آق میلاد چن ساله می شی
- شدم 15 سال
- خب ، آرزوت چیه ،  دوست داری آینده چه کاره شی

 نگاهی به دور و اطراف و چهره قوم و خویشان که در خانه دایی ام مهمان بودند انداختم و دیدم که آنها بی صبرانه منتظر پاسخم هستند . همین که خواستم حرفی بزنم باز دایی ام تیکه انداخت و گفت:
- طفلک مث پدر خدا بیامرزش خجالتیه ، آق میلاد تو دیگه واسه خودت یه مردی شدی ، تا چن روز دیگه ریش و سبیلاتم در می آد .  خب  نگفتی چه کاره میخوای بشی.