۱۴۰۲ آذر ۲۲, چهارشنبه

دوالپا مهدی یعقوبی(هیچ)

  


 اولین بار که دیدمش. حوالی غروب بود. غروب سرد پاییزی. در راه پله ها داشتم با خانم سیاه پوست همسایه ام گپ و گفتگو می کردم که ناگاه صدای باز شدن در فلزی ساختمانی که در آن زندگی میکنم به گوشم خورد. زن همسایه وندی نیم نگاهی انداخت به پایین. نرمخندی به گوشه لبش نقش بست:

 - همسایه جدیدمونه

به چشمهایش زل زدم . سرم را خم کردم به پایین. سایه مرموزی در نور پژمرده راه پله ها خورد به چشمم. پرسیدم:

 همسایه جدید- 

- آدم عجیبیه.

- چطور

- بذار بیاد بالا به ریخت و قیافه اش که نیگا کنی دوزاری ات می افته.من که تو عمرم آدمی مث اون ندیدم. خدا رحم کنه به دخترم. اگه چشمش بهش بیفته از ترس زهره ترک میشه.