۱۳۹۹ شهریور ۱۰, دوشنبه

داستان یک ترور - مهدی یعقوبی




قاضی معروف کلبعلی در حالی که وافور را روی لبش گذاشته بود و کام میگرفت رو کرد به حاج حسن و گفت:
- دستت درد نکنه عجب تریاکی، محشره
- قربان همونیه که خودتون یه ماه قبل آوردین ، من که از این موادای دبش گیرم نمیاد
- راست میگی اصلا یادم رفته بود. یه خورده صدای اون موزیکو بیشتر کن. میخوام حال کنم
- ای به روی چشم

۱۳۹۹ مرداد ۱۶, پنجشنبه

عملیات فریب - مهدی یعقوبی




 مادر روحش هم خبر نداشت آن دو نفری که بهمراه برادر زاده اش مسعود به خانه اش آمده بودند ماموران اطلاعات باشند. آمده بودند ازش به عنوان طعمه برای دستگیری یا ترور پسرش بیژن که یکی از مخالفان سرسخت نظام در خارج از کشور بود استفاده کنند.
  لباس های شیک و پیکی بتن داشتند. عینهو بچه پولدارا.  دائما می خندیدند و مزه پرانی میکردند و برای اینکه نظرش را به خود جلب کنند در میان صحبت هایشان به آخوندها و مقامات دولتی بد و بیراه میگفتند.
روی دیوار خانه قاب عکس شوهر مرحومش به همراه تنها پسرش به چشم میخورد. دلش برایش یک ذره شده بود و میخواست به هر نحوی که شده او را ببیند اما بهش اجازه نمیدادند و میگفتند که پسرش معاند نظام است و اله و بله.