۱۳۹۹ آذر ۵, چهارشنبه

انتقام مقدس - نوشته مهدی یعقوبی



- دیوث تو کتابش نوشته خدا مرده، یه بلایی سرش بیارم که مرغای آسمون به حالش گریه کنن. این انتقام یه انتقام مقدسه، دست من دست خداست،

- خونتو کثیف نکن

- مگه میشه عصبانی نشد مومن، بهش زنگ زدم گفتم این مزخرفاتو چرا نوشتی، گفت اگه خدا با حرفام مخالفه بذار خودش بیاد باهام صحبت کنه. نه تو آتش به اختیار. توهین ازین بالاتر.

غلام این جمله را گفت و با رحمان از موتوری که پلاکش را پوشانده بود پیاده شد.

۱۳۹۹ آبان ۲۵, یکشنبه

خدا مرده است - مهدی یعقوبی



 خانم معلم  همین که وارد کلاس شد بر خلاف عادت همیشگی اش یک راست رفت پای تخته و با خط درشت نوشت:

- چرا خدا مهربونه

بعد کیف و چادرش را گذاشت روی میز و عینکش را که روی آن گرد و غبار نشسته بود از روی صورتش در آورد و نگاهی انداخت به دانش آموزان، لبخندی زد و پرسید؟

- کی میتونه پاسخ این سئوالی رو که روی تخته نوشتم بده

۱۳۹۹ آبان ۱۳, سه‌شنبه

خروسی که قدقد میکرد - مهدی یعقوبی

 


هوا گرگ و میش بود و سرد. بادهای عاصی و خشمگین زوزه میکشیدند و بیرحمانه چنگ می انداختند به شاخ و برگهای درختان کهنسال. حیاط خانه پر بود از برگهای رنگارنگ پاییزی که بر شانه بادها به اوج می رفتند و فرود می آمدند و در دور حوض قدیمی چرخ زنان خود را می کوبیدند به در و پنجره ها. چند پرنده با گردنی کج زیر ناودان کز کرده بودند و هر از گاهی  پلکهای بسته شان را باز و بی تفاوت به اطراف می نگریستند . یکی از گلدانهای سفالی از روی ایوان افتاده بود روی زمین و خاکش پخش و پلا.