۱۴۰۳ فروردین ۲۸, سه‌شنبه

زیرزمین مخوف مهدی یعقوبی(هیچ)

 


از آسمان عبوس و از میان ابرهای تیره و تار ترق و تروق رعد و برق به گوش می رسید انگار مشت های سنگین خود را بر فرق خانه میکوبیدند. شاخه های درهم و پیچ در پیچ درختان در زیر تازیانه باران و زوزه های باد کش و قوس می آمدند و به اطراف خم. از گلدسته مسجد قدیمی محل صدای بلند اذان با بادهای وحشی درهم می آمیخت و ترس و وحشتی موهوم را در گوش های بخواب رفتگان می ریخت. همان مسجد سوت و کوری که جز چند تنی که آفتاب عمرشان لب بام رسیده بود پا در حریم اسرارآمیزش نمی گذاشتند.

سید جعفر با شنیدن شیهه های رعد دعایی زیر لب خواند و گفت:

- انگار خدا بازم از معصیت بنده های نمک به حرومش به خشم اومده و عنقریب بلایی نازل کنه. خدایا، خداوندا منو ببخش، گناهامو عفو کن این بنده ضعیف همه هم و غمش شرع مقدسه. همون شرعی که این روزا توسط یه عده لکاته و کون برهنه اونم تو مملکت اسلامی لگدمال میشه.