۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۶, جمعه

داستان واقعی از زندگی من - مهدی یعقوبی(هیچ)

 

سال 1361،

تنها یک ماه به آزادی ام مانده بود و بازجوها هیچ اطلاعاتی ازم نداشتند که ناگاه در نیمه های شب در آهنی سلول با صدای زنگداری باز شد و  مسئول تشکیلاتی ام را  هل دادند به داخل سلول. یک آن برق مرا  گرفت و در جای خود خشکم زد.

با اسلحه کمری افتاده بود در تور بازرسی گشتاپوهای ریشدار. بعد از شکنجه های وحشتناک در اوین آورده بودند به زندان سپاه ساری و انداخته بودند درست در سلول من.