۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۶, جمعه

مکافات مهدی یعقوبی (هیچ)






از پس روزها رعد و برق و بارانهای پی در پی بالاخره آسمان کمی صاف و صوف شد و خورشید صبحگاهی روشن تر از همیشه از پشت ابرهای بازیگوشی که شادمانه از سر و رویش رد میشدند شروع کرد به درخشیدن.
 از روی ایوان  به جوانه های بهاری ، به سبزه های کنار حوض و گلهایی که از خواب زمستانی خود را تکان داده بودند نگاه میکردم و در همان حال نان بربری تازه را در چایی شیرین میزدم و با لذتی عجیب میخوردم.