۱۳۹۳ تیر ۹, دوشنبه

سکوت




هنوز یک هفته از مسافرتمان به کشور هلند نگذشته بود که ناگاه شصتم خبردار شد ، شوهرم سرم را دور دیده و رفته به حمام مختلط . همان حمامهای ترکی در هلند که زنهای خوشگل و مو بور اروپایی به تن مردها لیف و صابون می مالند و دلاک های قلچماق مرد هم همینطور به تن و بدن دختران .
 مرا میگویی داشتم دیوانه میشدم و آتش میگرفتم . میدانستم که اگر بهش بگویم از کوره در خواهد رفت و کار به جاهای باریک خواهد کشید شاید هم طلاق .

۱۳۹۳ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

صیغه زیارتی


 

من تمتع بإمراة مؤمنة كأنما زار الكعبة سبعين مرة
 كسى كه يك مرتبه زن مسلمانى را صيغه كند گويا هفتاد مرتبه خانه كعبه را زيارت كرده است
 

داستان از آنجا شروع شد که آن روز در دفتر خدمات زیارتی داشتم کارها را راست و ریس میکردم که یکهو در زدند .  در دلم به شیطان لعنت فرستادم و با خودم گفتم  در این صبح علی الطلوع چه کسی میتواند باشد .
 راستش کمی دلم شور میزد که نکند ماموران  فتا که این روزها به بنگاه های صیغه  و خانه های عفاف گیر میدادند در پشت در ایستاده باشند و بخواهند کاسه و کوزه ام را بهم بزنند . البته دفتر زیارتی ام  اگر چه بنگاه صیغه نبود اما در عمل همان کارها را برای خدمات جنسی انجام میداد تا خدای ناکرده جوانان  مسلمان مملکت اسلامی به راههای انحرافی و بی بند و باری مانند غرب از خدا بیخبر و کافر نیفتند .  شندر غازی هم به من می ماسید  که خرج شکم  اهل و عیال میکردم .
 رفتم از پشت کرکره برقی سرکی کشیدم . دیدم خوشبختانه پلیس مولیس نیست . دختر جوانی مثل حوری بهشتی در پشت در ایستاده و بی طاقت بنظر میرسید . 

 انگار که میدانست از پشت کرکره نگاهش میکنم .  برای همین هی چادرش را باز و بسته میکرد و از داخل مانتو کوتاهش ،  پیراهن زرد چسبان و دامن گلدار سرخ رنگ و صندوقچه جواهراتی را که در زیرش نهفته بود را به رخم میکشید تا قند در دلم آب کند و منتظرش نگذارم .  وسوسه برم داشت و  لب و لوچه ام آب افتاد  و همانطور که دانه های تسبیح را تند و تند در دستانم می چرخاندم و ذکر میگفتم رفتم به طرف در .  کلید انداختم و بازش کردم .