۱۳۹۵ اسفند ۵, پنجشنبه

زنگ


در حالی که بند کوله پشتی مدرسه ام پاره شده بود و آن را به زحمت در دو دستم گرفته بودم از حیاط بزرگ مدرسه دوان دوان رفتم به سمت پله ها  . باز هم دیر کرده بودم و زنگ مدرسه خورده بود . ترسی گنگ در چهره ام نمایان بود و دانه های ریز عرق روی پیشانی ام . نمی دانستم که این بار باید چه کلکی سوار کنم . همین دیروز بود که دیر کرده بودم  و معلمم چنان سیلی محکمی به صورتم زد که برق از کله ام پرید و ساعتها گوششم وز وز .