۱۴۰۱ بهمن ۳۰, یکشنبه

لبخند شیطانی - مهدی یعقوبی (هیچ)

 


 لوله سللاحش را چرخانده بود بسویش و با لبخند از مگسکش نشانه رفته بود درست به چشمهایش. با ایما و اشاره گفت که دستهایش را ببرد بالا. دختر که اسمش تهمینه بود با چشمهای سبز روشنش نگاهش کرد و  دستهای لرزانش را برد بالای سرش. اطراف سوت و کور بود و بی نفس. معترضین در هجوم و حمله های یگان های ضد شورش و شلیک گاز اشک آور و گلوله ها متفرق شده بودند و او مثل مرغکی تنها و بی آشیان افتاده بود در تله. بادی سمج و ولگرد چنگ میبرد به موها و چشمهای هراسانش.