۱۴۰۳ تیر ۸, جمعه

تاریکزار نوشته مهدی یعقوبی (هیچ)

 


نیمه های شب بود. در تاریک روشن کوچه خاموش و در حوالی چراغ برق قدیمی سایه ای بیتوته کرده بود مرموز و رازآلود. سکوتی ژرف بر هوای خانه خیمه بسته بود. در ایوان چوبی شمعدانی های رنگارنگ به خواب رفته بودند یاس ها و پیچکهای روی شانه های دیوار هم. شهاب در خانه مادر بزرگش که اکنون خانه خودش محسوب میشد در خوابی رنگین فرو رفته بود. آرامشی ناب حیاط خانه را که در حوالی دره ها و کوهپایه های سبز قرار داشت در آغوش خود می فشرد. گهگاه از معابر بی نشان خنکای بادی از شاخه های درهم درخت کهنسال بید در کنار حوض رنگ و رو باخته گذر میکرد و پرنده ای غریب و بی آشیان با بالهای خسته اش. تکه ابری غمگین نشسته بود روی ماه.