یک
کیه کیه در میزنه ، درو با لنگر میزنه من دلم میلرزه .
احمد همینطور که زیر لب زمزمه میکرد با گامهای تند رفت به طرف در و بازش کرد :
- عزیزم نرفته برگشتی
- تلفن، موبایلو فراموش کردم
- یه زنگ میزدی خودم برات می آوردم ، صب کن مگه مرده باشم اگه تو خونه یی بذارم دست به سیاه و سفید بزنی
دوید و از توی اتاق خواب ، کنار تلویزیون گوشی را بر داشت و با پارچه ای که دم دستش بود تر و تمیز، تند برگشت به طرف زنش :
- ایناش ، قشنگترینم
زنش تا دست دراز کرد گوشی را ازش بگیرد جا خالی داد و خودش را چند قدم به عقب کشید:
- اول بوس