۱۳۹۵ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

مهمان




اصلا فراموش کرده بود حاج حسن ، مایه دار معروف که اصل و نسبش به سادات میرسید و شهره خاص وعام . قرار است قبل از عزیمت به اماکن مقدسه چند روز در خانه اش اطراق کند و دماغی چاق .  هوش و حواسش را زنها و بچه های قد و نیم قدش برده بودند و بدهکارهایش .
چند سالی همه هم و غمش این شده بود که خدا پسری بهش بدهد تا سر پیری عصای دستش شود و امورات زندگی اش را سر و سامان . اما خداوند حق تعالی انگار باهاش لج کرده بود و آنچه در دنیا ازش بدش می آمد نصیبش . یعنی 5 تا دختر  بهش داده بود آنهم چه دخترانی  مثل پنجه های آفتاب و یکی از یکی خوشگل تر .

۱۳۹۵ فروردین ۱۹, پنجشنبه

ترور



مشکوکیتش بی دلیل نبود ، در طول یک هفته دو نویسنده را در سوئد و  آلمان کشته بودند آنهم به طرزی فجیع . در روزنامه ها نوشته بودند که جسد یکی از آنها را در زیر پلی متروک در یک کیسه زباله در حالی که مثله شده بود پیدا کردند و دیگری را با پیکری بی سر در راهکوره ای جنگلی. برای همین دست به عصا راه می رفت و در خیابان هر چند دقیقه دور و اطرافش را چک . وقتی رسید به نانوایی ایستاد و سیگاری آتش زد و سپس به هوای بستن بند کفش به دور و برش نگاهی انداخت . همان مرد ریشوی بدون سبیل تعقیبش میکرد . شکل و شمایل ایرانی ها را نداشت و بنظر می آمد عرب باشد .