از زمان خلقت حضرت آدم ابوالبشر تا به امروز که میلیونها سال از آن می گذرد . هیچ بنی بشری مثل ما ایرانیان که گل سرسبد آفرینشیم تعارفی نبود و نیست و نخواهد بود . میگویید نه ، پس گوشتان را بیاورید تا برایتان نقل کنم .
همین چند روز پیش ، بعد از هفته ها کسالت و ناخوشی رفتم به مرکز شهر که تا حال و هوایی عوض کنم و نفسی تازه . از شانس خوب من هوا آفتابی بود و شسته و رفته و جان میداد برای قدم زدن . هنوز از تاکسی پیاده نشده بودم که در آنسوی خیابان چشمم افتاد به غضنفرآقا دوست قدیمی ام . از آنجا که می شناختمش ، حال و حوصله چاق سلامتی را نداشتم . با خودم گفتم که تا مرا ندیده است راهم را کج کنم و میانبر بزنم . همین کار را هم کردم .
اما هنوز چند قدم دور نشده بودم . که ناگهان یکی از پشت محکم زد به شانه ام . سرم را بر گرداندم دیدم همان غضنفر است با خودم گفتم تف بر این شانس همه را برق می گیرد و ما را چراغ نفتی . رو کرد به من و گفت :