۱۳۹۷ فروردین ۵, یکشنبه

هیس




مادر در حالی که در حیاط خانه را باز میکرد رو کرد به ملاباجی یعنی خدیجه خانم و گفت:
- قربونت برم دخترم یه خورده ناخوش احواله گذاشتمش خونه استراحت کنه ، ببخشیدا باعث زحمت شدیم،  زود بر میگردم .
بعد نگاهی انداخت به من و گفت :
- دختر خوبی باشی ها 

گونه ام را بوسید و به همراه خاله که برایم دست تکان میداد از در خارج شدند و سوار خودرو . 
ملاباجی بعد از بستن در از پله ها آمد بالا . چایی ای برای خودش ریخت و در گوشه ایوان کنارم نشست و در حالی که شکلات کاکائویی را از کاسه ملامین گرد مرمر بر میداشت و ملچ ملچ کنان میخورد رو کرد به من و گفت:
- دخترم چی داری میخوونی
- این کتابو مادر روز تولد بهم هدیه دارد
- خب اسمش چیه
- قصه های شاهنامه 
 - میخوای برات چایی بریزم 


۱۳۹۶ اسفند ۱۴, دوشنبه

کومونس




هر چه اصرار کردیم و خواهش و تمنا، مگر به خرجش می رفت. انگار یاسین به گوش خر می خواندیم . سید شعبان دو پایش را توی یک کفش کرده بود و انگشت سبابه اش را به ما نشان  :
- امام زاده تو روستامون از نون شبم واجب تره ، اول امامزاده بعدش اگه عمری موند و پولی باقی فکر آب و برقشو  می کنیم . 
من که او را خوب می شناختم و میدانستم که اگر با کسی در بیفتد روز و روزگارش را سیاه می کند چفت دهانم را بستم و فقط چشم دوخته بودم به شال سبزش که بسته بود به کمر.


۱۳۹۶ اسفند ۱۰, پنجشنبه

ناپدید




رئیس جمهور در نشست خبری در حالی که با دستمال عرق پیشانی اش را پاک می کرد و با دست دیگرش عمامه اش را جابجا . با سرانگشتانش به خبرنگار زنی که دستانش را بالا برده بود اشاره کرد که سئوالش را مطرح کند.  او هم از جایش بلند شد و  نگاهی انداخت به کاغذی که در دستش بود و سپس پرسید:
- آقای رئیس جمهور در ظرف یه هفته جسد 3 دختری که به حجاب اجباری در خیابانها اعتراض کرده بودند در حوالی شهر پیدا شده ، و...