- مطمئنی میخوای بر گردی ایران
- هیچوقت اینقد مطمئن نبودم اونم بعد از چند دهه تبعید
- آخه فقط چن روزه که آخوندا سرنگون شدن ، اوضاع قاراشمیشه ،
- قاراشمیش چیه حمید ، هر انقلابی روزای اول پیروزی این فراز و نشیبارو داره ، میگن حتی مادر بزرگا روسری هاشونو انداختن تو آتیش و میون کوچه ها بزن و برقص راه انداختن ، مگه ویدیوها رو ندیدی . دیگه یه دیقه نمی تونم تو این کشور بمونم ، نفسم میگیره
- تو که بیشتر عمرت تو فرنگ گذشته ، حالا نفست میگیره
- آره راه و چاره دیگه ای نداشتم ، اگه تو مملکت خودم می موندم مث بقیه می کشتنم
- می فهمم دوستم ، درکت می کنم ، بعضی ها هزار سالم که تو غربت بمونن اما روحشون با مردم و مملکت خودشونه ، من اما مث تو نیستم ، مث یه قند که میندازی تو استکون چای تو فرهنگشون حل شدم و بقول برو و بچه ها قاتی مرغا . سرم تو لاک خودمه و مشغول زندگی . نه خودم نه بچه هام دیگه رنگ و بویی از وطنمون نداریم اما تو ،تو همه این سالها مث یک جنگجو موندی اونم وسط میدون . دو بارم خواستن ترورت کنن که قسر در رفتی .