۱۳۹۸ آبان ۲, پنجشنبه

آرزو - مهدی یعقوبی (هیچ)



آرزو مهدی یعقوبی

- بابا بزرگ 
- چیه پسرم
- حقیقت داره آدم اگه چهل تا کار خوب بکنه هر آرزویی تو دلشه داشته باشه برآورده میشه
- اینو از کی شنیدی
- مادر قبل از اینکه بره اون دنیا بهم گفته بود
- مادرت
- آره قبل از خواب همیشه برام قصه میگفت
- خودت میگی قصه ،قصه ها آمیخته با افسانند،
- افسانه یعنی چی
- همون چیزایی که تو کتابای آسمونی اومده
- کتاب آسمونی
- منظورم قصه های بچه گونه اس مث زندگی حضرت یونس تو شکم نهنگ و یا با عصا دریارو شکافتن و ... ازین چیزا

۱۳۹۸ مهر ۲۰, شنبه

گنج در تابوت - مهدی یعقوبی




بالاخره پس از هفته ها بی خبری به شیخ احمد اطلاع دادند دخترش فاطمه را که از خانه فرار کرده بود در یکی از پارک های شهر با پسری موفرفری دیده اند، دست در دست هم . کسی که این خبر را بهش داده بود حاج غلامحسن یارغارش بود که از قدیم و ندیم نان و نمک هم را خورده بودند.
شیخ احمد که از شنیدن خبر کفری شده بود و دود از کله اش بلند. در حالی که در ایوان خانه پشت سر هم به قلیانش پک میزد و بصورتی عصبی تند و تند تسبیح. یکهو از این رو به آن رو شد و لگد محکمی زد به قلیان و پرتابش کرد به حیاط خانه. نعره کشید و گفت:
- میکشمت دختر هر جایی، نون و نمک منو میخوری و اونوقت اینطوری ازم تشکر میکنی، جرواجرت میدم، خودم با همین دستای خودم خفه ات می کنم