لبانم برآماسیده و ترک خورده اند تنم زخمی. آسمان دور سرم می چرخد. گیجم و گنگ. زمین را در زیر پایم حس نمی کنم. گرمایی سوزان بر گرده ام تازیانه میکوبد یکریز و بی امان. ملتهبم و حیرت زده. زمان را توگویی گم کرده ام و در گستره ای بی مرز و ناشناخته سرگردانم. چنانچون پر کاهی بر شانه بادها.
به آسمان چشم می بندم به دریای شعله ور آتش. و به این برهوت که محصورم کرده است. شاید که این بیابان برهوت این کویر بی آب و علف همان وادی ای باشد که در متون مقدس نوشته اند که محل تجمع ارواح خبیثه است و مرتدانی که از فرامین خدا روی بر تافته اند و به این جرم نابخشودنی به عذابی ابدی گرفتار.